عشق آفتاب است عقل ذرّه؛ اگرچه ذرّه در تاب آفتاب در ظهور آمد اما از کجا او را طاقت آن بوَد که به خود در پرتو آن نور آید:
یک ذرۀ تو سایه و خواهی که آفتاب
در برکشی رواست ببر درکشش بلا
ذره در سایه مفقود است بلکه نابود است به تاب آفتاب محسوس گردد. پس اگرچه ذره هست نماید اما اضافت هستی به آفتاب اولیتر بود. ای برادر، اشتعال ذرات مشتعل شده هواست و آن نور عین نور آفتاب و این سر در غروب آفتاب نتوان دانست و سرّ نیستی و هستی عاشق در عشق بدین معنی توان دید:
از جام شراب عشق مستیم هنوز
چون ذره ز آفتاب هستیم هنوز
چون ذرۀ نابودۀ مفقود شده
در عشق تو خورشید پرستیم هنوز