آن یکی از مشایخ طریقت چون دید که معشوق زلف را از کمال دلبری تاب داد کتب خود را به آب داد و گفت نِعْمَ الدَّلیلُ وَاَنْتَ اَمّا بَعْدَ الوُصولُ طَلَب الدَّلیلِ مُحَالٌ نیکو راه بری بودی تو اما چون پیشگاه پدید آمد تو از راه برخیز با عشق مستیز تو قصد آرام کن و بیرون در مقام کن چون دیدی که سبحات وجه محبوب ما را در ما بسوخت تو خبر به عاشقان سوخته بر زیرا که مدار کار تو بر اخبارست و اخبار از گمشدگان فلوات عشق نه بس کارست و آنچه حکیم گفته است بدین قریبست:
چون در آمد وصال را حاله
محو شد گفت و گوی دلاله