رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۴۹ - مجنون عامری عَلَیهِ الرَّحمهُ

اسمش قیس بن مزاحم بن قیس و اصلش از قبیلهٔ بنی عامر بود و او به غایت مشهور است و دیوانی دارد معروف. و قیسْنام در عرب متعدد بوده‌اند. از آن جمله بوده قیس بن زریح صاحب لُبْنی و او برادر رضاعی حضرت امام همام حسن بن علیؑبوده. وی نیز از مشاهیر اهل ذوق و عشق است. گویند بر لُبْنی بنت جناب که از قبیلهٔ بنوکعب بوده عاشق شده. بعد از بی قراری بسیار و مشقت بی شمار به اشارهٔ لازم البشاره حضرت امام پدرش دختر خود لُبْنی را به قیس داد. پس از چندی والدین قیس به اقسام مختلفه و اصرار بلیغه قیس را برای طلاق لُبْنی بازداشتند. قیس پس از طلاق و فراق پریشان حال گردید و طریقهٔ بی تابی و جنون ورزید. آخرالامر لُبْنی درگذشت. قیس بر سر قبر او رفته، جزع و فزع بسیار نمود و او را غش و بیخودی روی داد و به اندک فاصله بمرد و به نزدیک قبر لُبْنی به خاکش سپردند و حال این دو قیس با یکدیگر اختلاط یافته. بر بعضی مشتبه شده است. قیس لُبْنی نیز اشعار خوب داشته و قیس عامری دیوانه شد. لاجرم عقلای زمان او را مجنون خوانند. چنانکه حکایت وی افسانهٔ محافل و در السنه و افواه افاضل مذکور شد. مجملاً عشق مجازی به جهت وی قنطرهٔ محبت حقیقی گردید و روی از خلق تافته، راه بیابان گرفت و به کمال رسید. چنانکه مکرر انالیلی گفتی. گویند چون از فوت لیلی خبر یافت گفت من آن لیلی را خواهم که نمیرد. همانا مجنون لیلای حقیقی بوده و لیلی مجازی را بهانه نموده. مدت عمرش چهل و پنج سال. حالات و مقالاتش مشهور است و این چند بیت از آن جناب است:

من اشعاره

تَوَهَّمْتُ قِدْماً أَنَّ لَیلَی تَبَرْقَعَتْ

وَأَنَّ لَنافی الْبَیْنِ مَا یَمْنَعُ اللَّثما

فَلاحَتْوَلاواللّهِ ثَمَّتَ مانِعُ

سِوَی اَنَّ عَیْنِی کانَ مِنْحُسْنِهِ أَعْمَا

٭٭٭

لَوْصادَفَ نُوْحُ دَمْعِ عَیْنی غَرَقا

لَوْحالَ بِمُهْجتِی خلیلٌ احْتَرَقَا

لَوْحَامَلَتِ الجبالُ عِشقی رَکَعَتْ

مالَتْوتَمْلمَلَتْوَخَرَّتْصَعِقا

٭٭٭

لا آدمُ فی الْکَونِ وَلا اِبْلیسُ

لامُلْکُ سلیمانَ و لابلقیسُ

العالَمُ صُورةٌ وَانتَ المَعْنَی

یا مَنْهُوَ فی الْقلوبِ مِغْناطیسُ

٭٭٭

مَجْنُونُکَ فی زَاویةِ الْهَجْرِ غَریق

قَدْجَدَّ وَلَمْیَجِدْإِلَی الْوَصلِ طَریْق

ماتَعْلَمُ کَیْفَ کَوْنُهُ فی الفُرْقَةِ

اِسْتَغْرَقَ فی الْبِحارِ و القلبُ حَریق

٭٭٭

الجسمُ بِبابِ حُبِّکُمْمَطْرُوحُ

وَالْقَلْبُ بِسَیْفِ هَجْرِ کُمْمَذْبُوحُ

الْعَیْنُ لِشِدَّةِ اَلْبُکا مَجْرُوْحُ

یاقومُ عَلَی الْغَرِیْبِ نُوحُوا نُوْحُوا

٭٭٭

فی زاویةِ الْهَجرِ أنیسِی عُوْدِی

والمُهْجَةُ فَوْقَ نارِ قَلْبی عُوْدی

مَانِلْتُ مَقاصِدِی وَلا مُوْعُوْدِی

یَا عَافِیَتی عَجَزْتُ عُوْدِی عُودِی