آقاحسین خان نام داشته و بر تحصیل مراتب علیا همت میگماشته. اوقاتش به خدمت فقرا مصروف و خاطرش به صحبت عرفا مشعوف. سالکی خلیق و خوشحال و درویشی شفیق و صاحب کمال بوده. مثنوی به طرز بوستان شیخ سعدی به قرب ده هزار بیت منظوم نموده. نهایت فصاحت دارد. از آن جناب نوشته شد:
گرفتم آنکه گشایند پای بستهٔ ما
چه میکنند به بال و پر شکستهٔ ما
گواه اینکه نه رند و نه زاهدیم بس است
پیالهٔ تهی و سُبحهٔ گسستهٔ ما
٭٭٭
خوش است این باغ اما باغبانش حیف نتواند
گلی بر شاخسار و بلبلی در آشیان بیند
مِنْمثنویاته
به کسری چه خوش گفت بوذر جمهر
که تا میخرامد به کامت سپهر
مبادا به کس کینه ورزد دلت
ملرزان دلی تا نلرزد دلت
یکی اره بر پای سروی نهاد
به دست وی آن سرو از پا فتاد
دگر روز دادش مکافات دست
که از سروی افتاد پایش شکست
٭٭٭
چه نیکو به زن گفت دهقان ده
که نانی به ایتام همسایه ده
که چون ما نمانیم ز انعام ما
گرسنه نمانند ایتام ما
٭٭٭
به دوران دو کس را اگر دیدمی
به گرد سر هر دو گردیدمی
یکی آنکه گوید بد من به من
دگر آنکه پرسد بدخویشتن
٭٭٭
دلم سوخت بر سالکی ره نورد
که میگفت با حسرت و سوز و درد
که عمری در این راه بشتافتم
نه رستم نه وارستهام یافتم
٭٭٭
بر آن تخت زرین که جم مینشست
شنیدم چو برخاست این نقش بست
چو باید از این تخت درخاستن
نیرزد نشستن به برخاستن
٭٭٭
یکی از اسیران شیرین نفس
نمیراند در بزم از خود مگس
که چون گیرد از راندن من گران
مبادا دهد زحمت دیگران