مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۸ - طیره شدن قاضی از سیلی درویش و سرزنش کردن صوفی قاضی را

گشت قاضی طیره صوفی گفت هی

حکم تو عدلست لاشک نیست غی

آنچ نپسندی به خود ای شیخ دین

چون پسندی بر برادر ای امین

این ندانی که می من چه کنی

هم در آن چه عاقبت خود افکنی

من حفر بئرا نخواندی از خبر

آنچ خواندی کن عمل جان پدر

این یکی حکمت چنین بد در قضا

که ترا آورد سیلی بر قفا

وای بر احکام دیگرهای تو

تا چه آرد بر سر و بر پای تو

ظالمی را رحم آری از کرم

که برای نفقه بادت سه درم

دست ظالم را ببر چه جای آن

که بدست او نهی حکم و عنان

تو بدان بز مانی ای مجهول‌داد

که نژاد گرگ را او شیر داد