ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۷۹ - دیدن راون لشکر رام را به بالای قصر و عتاب کردن وزیران خود را

ز قصر خویش راون در نظاره

بدید آن لشکر آتش عیاره

نه لشکر، یک جهان ی قابض روح

به کشتن توأمانی قابض روح

گلویش را نفس زد تیغ زهراب

چراگاه کله پر شد ز قصاب

از آن دهشت دلش از پا در افتاد

چو نخجیری که بیند فوج صیاد

به کار خویشتن در ماند حیران

ز غفلتهای سابق شد پشیمان

دلش اندیشه مند از بیم دشمن

عتابش بر وزیران آتش افکن

که دشمن پل به دریا بست و بگذشت

ز حال او کسی آگاه کم گشت

ز رام اکنون چه مشکل فتح لنکا

نه آسان بود پل بستن به دریا

اگر کین آورم عذر کنش هست

که جای صد هزاران سرزنش هست

نخواهد شد ز دستتان دگر کار

کنون من خود شوم از خود خبردار

دگر باره نظر بر لشکر انداخت

سپاه نیم بیش از لشکرش تاخت

عتاب همگنان کرده فراموش

به تدبیر عدو بنشست خاموش

ز لب درج سخن را باز بگشود

به ساز قلعه بندی حکم فرمود

ز عشق مه بیندیشید در دل

کز امروز است بر من کار مشکل

خداوندا که روز جنگ د شمن

شود در معرکه او کشته یا من

چه خوشتر زانکه یکدم گیرم آرام

گلی چینم ز وصل آن گل اندام

به بر تا آن گل اندامم نیاید

به خواب مرگ آرامم نیاید

کنون وقت است مهر چاره سازی

کزان با ماه بازم مهره بازی

نه آسان بسته کاری برگشاید

به نیرنگ و فسون کوشیده باید