غریوان بر ارابه خر به پیکار
روان شد همچو توپ صاعقه بار
نمایان از ارابه بیرق او
چه بیرق، بادبان زورق ا و
دو خر با لشکر از حد عدد بیش
هراول گشت در فوج بد اندیش
ز یکسو بر سراپا فوج چون تاخت
تو گویی چرخ را خواهد برانداخت
ز بس برخاست گرد گیتی اندای
زمین را شاخ گاو چرخ شد جای
سپرده رام سیتا را به لچمن
چو خور تنها زده بر قلب دشمن
ز شست تیر دلدوز آن صف آرا
قفس می کرد مرغان هوا را
به هر تیرش هزاران دیو نخ جیر
بدینسان زد به دیوان چارده تیر
چو خر دانست کز تیر آشکارا
دو خر را کشت رام و ترسرا را
به قصد رام آمد تند چون باد
اجل خود صید را آرد به صیاد
رسولی بود هر یک بیلک رام
که می داد از زبان مرگ پیغام
ز عکس کرگسان چرخ پرواز
شده روی زمین چون سینۀ باز
چوتیری کش کشاد آن شرزه از شست
به فرق دیو برق خرد بشکست
پس از برق ارابه شد نگون فرق
شکست بادبان کشتی کند غرق
چو خر را کشت جمشید عدو بند
گریزان برد از و جان دیوکی چند
شده همراه خواهر پیش راون
به لنکا داد خواه از رام و لچمن