عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۶۸ - غزل پوشالی

چه دادخواهی از این دادخواهِ پوشالی

ز شاهِ کشورِ جم جایگاهِ پوشالی

به جای تاجِ کیانی و تختِ جم مانده است

حصیرِ پاره به جا و کلاهِ پوشالی

به قدر یک سرِ مویی عَدو نیندیشد

از این سپهبد و از این سپاهِ پوشالی

ز آه سینهٔ پوشالی آتش‌افروزیم

به کاخ و قصر و به این بارگاهِ پوشالی

ببین چه غافل و آرام خفته این ملّت

چو گوسفند در آرامگاهِ پوشالی

پناهِ ملّت مجلس بُوَد چو گردد چاه

پناهگاه بسوز این پناهِ پوشالی

بگو چگونه ز دنیا گذشته‌ای درویش

که دل نمی‌کنی از خانقاهِ پوشالی

بهار آمد و عارف نمی‌شود سرسبز

ز باغ و لاله و خرّم گیاهِ پوشالی