عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۳۷ - پارتی زلف!

پارتی زلف تو از بس که ز دل‌ها دارد

روز و شب بی‌سببی عربده با ما دارد

کاش کابینه زلفت شود از شانه پریش

کو پریشانی ما جمله مهیا دارد

به که این درد توان گفت که والاحضرت

در نیابت روش حضرت والا دارد

بخت یار است ولی بخت بد آنجاست که یار

هرکجا پای نهد دست به یغما دارد

فکر روز بد خود کن مکن آزار کسی

شب تاریک پی روز تو فردا دارد

دارم امید شود دار مجازات به پا

خائن آن روز به دار است تماشا دارد

گر به حق گویی حرف تو کسی پی ببرد

عارفا، شعر تو صد گونه معما دارد