منم که با تو زمانی وصال میبینم
به جای وصل همانا خیال میبینم
بر آستان که بهشتم بهشت را تا من
بر آستان تو خود را مجال میبینم
تویی به لطف درآمیخته به من یا من
میان جان و بدن اتصال میبینم
تو هر جفا که کنی در وصال خورسندم
که در فراق صبوری محال میبینم
سزای افسر شاهی دنیی و عقبیست
سری که در قدمت پایمال میبینم
مگر به شأن تو نازل شدهست آیت حسن
که در تو غایت حسن و جمال میبینم
اگرچه بلبل باغ معانیم خود را
به وصف لالهٔ روی تو لال میبینم
به بحر عشق فرو رو حسین و حال طلب
که غیر عشق همه قیل و قال میبینم