نظر کنید که آن شهسوار میگذرد
قرار جان من بیقرار میگذرد
اگر نه قصد هلاک منش بود در دل
چنین کرشمهکنان بر چه کار میگذرد؟
دریغ صید نزارم از آن به زاری زار
مرا بکشت و برای شکار میگذرد
کمان کشیده کمین خسته چون کند جولان
خدنگ غمزهاش از جان زار میگذرد
هزار طایر قدسی کند ز سینه هدف
ز شوق تیر که از شست یار میگذرد
اگرچه گرد برانگیخت دردش از جانم
هنوز بر دلش از من غبار میگذرد
شد آشنا و به صد عشوهام به خویش کشید
کنون چه بد که چو بیگانهوار میگذرد
به جرم آنکه شبی آستان او بوسید
حسین از در او شرمسار میگذرد