ای روی دلآرایت آتش زده در جانها
درد غم سودایت سرمایه دورانها
چون از غم عشق تو صد جامه جان چاکست
عشاق چه غم دارند از چاک گریبانها
صد طایر جان هردم پروانهصفت سوزد
گر همچو رخت باشد شمعی به شبستانها
گل چاک زده جامه بر بوی تو در گلشن
از بهر خریداری از پرده به دامانها
در میکده وحدت چون شیر و شکر ای جان
درد و غم عشق تو آمیخته با جانها
کوی تو و روی تو چون کعبه و عید آمد
جانهای نکوکیشان در پیش تو قربانها
عقلم همه فنها را آراسته بود اول
چون عشق تو برخواندم از یاد برفت آنها
شعری که حسین ای جان در وصف تو پردازد
هر بیت از او شاید سردفتر دیوانها