حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴

گوهر درج جلالت ماه برج سلطنت

آفتاب اوج عزت شاه فوج اولیا

مصطفی و مرتضی هر چند فخر عالمند

از وجود اوست فخر مصطفی و مرتضی

بوده عالم از سجودش قبله روحانیان

گشت عالم از وجودش شاه تخت اجتبا

چشم عقل از توتیای خاک قبرش برده نور

جان خلق از خلق روح افزای او دیده شفا

چون براق برق جنبش قدر او در تاخته

عرش نطعش آمده خورشید گشته متکا

ذات با جود و سجودش بود از ابنای نوح

کشتیش زان یافت بر جودی محل استوا

چون یکی بود از دعاگویان جان او خلیل

آتش نمرود بر وی گشت باغ دلگشا

گر سلیمان لذت فقرش دمی دریافتی

کی طلب کردی ز ایزد ملکت و تاج و لوا

اولین و آخرین چون از کمالش واقفند

از کمالش بهره ای میخواست موسی در دعا

از دم پاکش نسیمی داشت انفاس مسیح

زان سبب هر درد را بود از دم عیسی دوا

نزل عرفان میچرد پیوسته رخش همتش

اندر آن حضرت که نی چونست آنجا نی چرا

عطف دامان کمالش جیب دیباج کرم

خاک درگاه جلالش زیور تاج وفا

با فروغ روی او مهر از ضیا کی دم زند

جز بدان روئی که نبود اندر او هرگز حیا

آستانش سدره و جاروب پر جبرئیل

جبرئیل این سدره یابد بس بود بی منتها

ای سواد خوابگاهت نور چشم ملک دین

وی حریم بارگاهت کعبه عز و علا

موی عنبرسای تو تعبیر واللیل آمده

روی روح افزای تو تعبیر سروالضحی

گرد صحن روضه ات بر فرق ملت تاج سر

خاکپای مشهدت در چشم دولت توتیا

زاب چشم عاشقان درگهت طوبی لهم

طوبی و فردوس اعلا یافته نشو و نما

در وفاتت ابر با صد ناله بارنده ز اشگ

در عزایت آسمان پوشیده این نیل وطا

آستانت بوسه داده هر صباحی آفتاب

تا تواند شد مگر قندیل این دولت سرا

فخر آبائت نبی مخصوص ما زاغ البصر

جد اعلایت علی سلطان ملک انما

هیچ ثانی نیست جدت را ولی ثانی اوست

حضرت عزت ز بهر عزتش در هل اتی

ای امیرالمؤمنین ای قرة العین الرسول

ای امام المتقین ای رهنمای اولیا

من ثنایت چون توانم گفت ای سلطان که هست

نفس ناطق را زبان نطق ابکم زین ثنا

عقل کل بیگانه دارد خویش را از نعت تو

من در این درباری آخر چون نمایم آشنا

بنده را در پیش مداحان درگاهت چه قدر

خود بر خورشید تابان کی دهد پرتو سها

لیک ضایع کرده ام عمر از مدیح هر کسی

عمر ضایع کرده را میسازم از نعتت قضا

مس کاسد میبرم با جنس فاسد سوی تو

آخر ای خاک درت سرمایه هر کیمیا

تا بناکامی جدا شد ز آستان تو سرم

نیست داغ غم ز جان و اشکم از دیده جدا

چون حسین کربلا دور از تو بیچاره حسین

میگذارد اندر این خوارزم با کرب و بلا