کلاغی به شاخی شده جای گیر
به منقار بگرفته قدری پنیر
یکی روبهی بوی طُعمه شنید
به پیش آمد و مَدحِ او برگزید
بگفتا سلام ای کلاغ قشنگ
که آیی مرا در نظر شوخ و شنگ
اگر راستی بود آوایِ تو
به مانند پرهای زیبای تو
در این جنگل اندر سَمَندَر بدی
بر این مرغ ها جمله سرور بُدی
ز تعریف روباه شد زاغ شاد
ز شادی نیاورد خود را به یاد
به آواز کردن دهان برگشود
شکارش بیُفتاد و روبَه ربود
بگفتا که ای زاغ این را بدان
که هر کس بود چرب و شیرین زبان
خورد نعمت از دولت آن کسی
که بر گفتِ او گوش دارد بسی
چنان چون به چربیّ نطق و بیان
گرفتم پنیرِ تو را از دهان