ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱

قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را

یادش آن گُل که نه از کف ببَرَد باد او را

ملَکی بود قمر پیشِ خداوند عزیز

مرتعی بود فلک خرّم و آزاد او را

چون خدا خلقِ جهان کرد به این طرز و مثال

دقّتی کرد و پسندیده نیفتاد او را

دید چیزی که به دل چنگ زند در، وی نیست

لاجرم دل ز قمر کند و فرستاد او را

حُسن هم داد خدا بر وی ، حُسنِ عَجَبی

گر چه بس بود همان حُسنِ خداداد او را

جمله اَطوارِ نِکوهیده از او باز گرفت

هر چه اخلاقِ نکو بود و به جا، داد او را

گر به شمشاد و به سوسن گذرد اندر باغ

بپرستند همه سوسن و شمشاد او را

بلبل از رشکِ صدایِ او گلو پاره کند

ورنه بهر چه بُوَد این همه فریاد او را؟