غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

گر تیر غمی به شست گیرد

بر سینۀ ما نشست گیرد

پشت فلک از تجلی او

همچون دل ما شکست گیرد

۳

یک غمزۀ آن دو نرگس مست

صد شهر خراب و مست گیرد

این خام در آرزوی جامی است

کز میکدۀ الست گیرد

از بادۀ عشق نیست گردد

تا دل ز هر آنچه هست گیرد

۶

گاهی ز حقایق معانی

زان صورت حق پرست گیرد

سیر رشتۀ کار خود بیابد

گر زلف تو را بدست گیرد

در بند تو مفتقر شد آزاد

بستی چه کسی ز بست گیرد