غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

ای روی تو قبلۀ حاجاتم

وی کوی تو طور مناجاتم

مصباح جهان افروز ترا

از پرتو لطف تو مشکوتم

گر سینه شود سینا چه عجب

گر جلوه کنی به میقاتم

تا خاک نشین ره تو شوم

شد جام جهان بین مرآتم

گر گوهر معرفت اندوزم

گنجینۀ کل کمالاتم

معمورۀ حسن تو کرده مرا

سرگشتۀ کوی خراباتم

گر بندۀ خویشم گردانی

بیزار ز کشف و کراماتم

ای یوسف حسن ازل نظری

کز عشق تو تا بابد ماتم

این است کلافۀ مفتقرت

این است بضاعت مزجاتم