غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

آن سینه که تیر ترا هدفست

گنجینۀ معرفت و شرفست

دل گوهر نُه صدفست آری

گر گوهر عشق ترا صدفست

آن سر که نرفته بچو کانت

گرگوی زراست کم از خزفست

کی آن تن لایق قربانی است

کاندر طلب آب و علفست

کوراست ز دیدار رخ تو

آن دیده که باز بهر طرفست

از زمزمۀ عشق تو کراست

گوشی که به نغمۀ چنگ و دفست

عمری که سرآمد در غم تو

سرمایۀ خرمی و شعفست

یک دختر فکر که هست مرا

بهتر ز دو صد پسر خلفست

دری که ز منطق مفتقر است

پروردۀ آب و گل نجفست