غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

ای داغ تو لالۀ باغ دلم

وی سوز تو نور چراغ دلم

ای ترا ز لطف تو گلشن جان

وی تازه ز قهر تو داغ دلم

سرگشتۀ کوی تو شد دل من

هرگز نروی بسراغ دلم

امید که هیچ مباد تهی

از بادۀ شوق ایاغ دلم

حقا که فراق تن و جانم

خوشتر باشد ز فراغ دلم

این نامۀ شوق از مفتقر است

یعنی که رسول بلاغ دلم