غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

هر کس خط و خال تو می جوید

جز خطۀ عشق نمی پوید

آندل که چو شمع بود روشن

جز لالۀ عشق نمی بوید

آری ز زمین دل عاشق

جز مهر گیاه نمی روید

هر کس که بسر دارد شوری

جز از غم یار نمی موید

فرهاد لب شیرین دهنان

شرطست که دست از جان شوید

جز مفتقر تو کسی خبری

از سنت عشق نمی گوید