غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی الامام ابی الحسن الرضا علیه السلام » شمارهٔ ۱ - فی مدح الامام ابی الحسن الرضا علیه السلام

برید باد صبا خاطری پریشان داشت

مگر حدیثی از آن زلف عنبر افشان داشت

نسیم زلف نگار از نسیم باد بهار

فتوح روح روان و لطافت جان داشت

صبا ز سلسلۀ گیسوی مسلسل یار

هزار سلسله بر دست و پای مستان داشت

بیام یار عزیز ملیج روح افزا است

دم مسیح توان گفت بهره ای زان داشت

حدیث آن لب و دندان چه دُر فشانی کرد

شکست رونق لؤلؤ، سبق ز مرجان داشت

یمن کجا و بدخشان؟! مگر صبا سخنی

از آن عقیق درخشان و لعل رخشان داشت

بیادم از نفس خرم صبا آمد

گلی که لعل لبی همچو غنچه خندان داشت

بخضرت خطش از خضر جان و دل می برد

چه طعنه ها که دهانش به آب حیوان داشت

خطا است سنبله گفتن به سنبل تر او

به اعتدال قد و قامتی به میزان داشت

هزار نکتۀ باریکتر از مو اینجاست

به صد کرشمه ز اسرار حسن جانان داشت

مهی کلاه کیانی بسر چو کیکاوس

که افسر عظمت بر فراز کیوان داشت

بخسروی، همۀ بندگان او پرویز

جهان بصحبت شیرین به زیر فرمان داشت

ز نای حسن همی زد نوای یا بُشری

جمال یوسفی اندر چه زنخدان داشت

صبا دمید خور آسا ز مشرق ایران

مگر که ذره ای از تربت خراسان داشت

محل امن و امانی که وادی ایمن

هر آنچه داشت از آن خطۀ بیابان داشت

مقام قدس خلیل و منای عشق ذبیح

که نقد جان بکف از بهر دوست قربان داشت

مطاف عالم امکان ز ملک تا ملکوت

که از ملوک و ملک پاسبان و دربان داشت

بمستجار درش کعبه مستجیر و حرم

اساس رکن یمانی ز رکن ایمان داشت

بمروه صفۀ ایوان او صفا بخشید

حطیم و زمزم از او آبرو و عنوان داشت

مربع حرمش رشک هشت باغ بهشت

که پایه برتر از این نُه رواق گردان داشت

به قاف قبهٔ او پر نمی‌زند عنقا

بر آستانهٔ او سر همای گردان داشت

درش چو نقطه محیط مدار کون و مکان

هر آفریده نصیبی بقدر امکان داشت

شها سمند طبیعت ز آمدن لنگست

بدان حظیره امید وصول نتوان داشت

فضای قدس کجا رفرف خیال کجا

براق عقل در آن عرصه گرچه جولان داشت

در تو مهبط روح الامین و حصن حصین

ز شرفۀ شرف عرش و فرش، ایوان داشت

قصور خلد ز مقصورۀ تو یافت کمال

ز خدمت در آن روضه، رتبه رضوان داشت

توئی رضا که قضا و قدر سر تسلیم

بزیر حکم تو ای پادشاه شاهان داشت

تو محرم حرم خاص لی مع اللهی

ترا عیان حقیقت جدا ز اعیان داشت

تجلی احدیت چنان ترا بربود

که از وجود تو نگذاشت آنچه وجدان داشت

جمال شاهد گیتی بهستی تو جمیل

که از شعاع تو شمعی فلک فروزان داشت

کتاب محکم توحید از آن جبین مبین

به چشم اهل بصیرت دلیل و برهان داشت

حدیث حسن ترا خواند فالق الاصباح

که از افق غسق اللیل را گریزان داشت

تو باء بسمله ای در صحیفۀ کونین

ز نقطۀ تو تجلی نکات قرآن داشت

ز مصدر تو بود اشتقاق مشتقات

ز مبدء تو اصالت اصول اکوان داشت

مقام ذات تو جمع الجوامع کلمات

صفات عز تو شأنی رفیع بنیان داشت

حقایق ازلی از رخ تو جلوه نمود

دقایق ابدی از لب تو تبیان داشت

نسیم کوی تو یحیی العظام و هی رمیم

شمیم بوی تو صد باغ روح و ریحان داشت

مناطق فلکی چاکر تراست نطاق

ز مهر و ماه بسی گوی زر بچوگان داشت

فروغ روی ترا مشتری هزاران بود

ولی که زهرۀ آن زهره روی تابان داشت

بمفتقر بنگر کز عزیز مصر کرم

به این بضاعت مزجاه چشم احسان داشت

به این هدیه اگر دورم از ادب چه عجب

همین معامله را مور با سلیمان داشت