گوهری را از صدف آورده طبعم در کنار
یا که از خاک نجف تابنده دری آبدار
برد تا حد عدم تا قاب قوسین وجود
رفرف طبع مرا، یک غمزه ز اندلدل سوار
شاهد بزم ولایت شاه اقلیم وجود
شمع ایوان هدایت نیر گیتی مدار
صورت زیبای او یا طلعت «الله نور»
معنی والای او یا سر «لم تمسه نار»
خط دلجویش طراز مصحف کون و مکان
خال هندویش مدار گردش لیل و نهار
پرتوی از نور رویش طور سینای کلیم
بندۀ درگاه کویش صد سلیمان اقتدار
مشرق صبح ازل خورشید عشق لم یزل
چرخ تا شام ابد در زیر حکمش برقرار
در برش پیر خرد چون کودکی دانشپژوه
بر درش عقل مجرد همچو پیری خاکسار
شاهباز اوج او ادنی به هنگام عروج
یکهتاز عرصهٔ ایجاد گاه گیر و دار
گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار:
لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار
باز جان میپرورد ساز پیام آشنا
یا که از طور غرب میآید آواز «أنا»
میدمد صبح ازل از کوی عشق لم یزل
یا فروزان شمع روی شاهد بزم «دنیٰ»
جلوۀ شمع طریقت چشمها را خیره کرد
یا سنا برق حقیقت میزند کوس فنا
کعبه را تاج شرف تا اوج «أرادنی» رسید
یافت چون از مولد میمون او اقصی المنیٰ
قبلۀ اهل یقین شد خطۀ بیت الحرام
روضۀ خلد برین شد ساحت خیف و منا
بیت معمور ار شود و بر آن از این حسرت رواست
یا بیفتد گنبد دوار من أعلی البناء
از پی تعظیم خم شد گوییا پشت فلک
فرش را عرش معلی گفت تبریک وهنا
با ولید البیت! غوغای نصاریٰ در مسیح
گرچه میزیبد ترا، لکن تعالی ربنا
مفتقر گر میکند با یک زبان مدحتگری
میکند روح الامین با صد نوا مدح و ثنا
گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار:
لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار
کعبه چو نگوی سبق از سینۀ سینا گرفت
پایه برتر از فراز گنبد مینا گرفت
خانه، بی سالار و صاحب بود تا میلاد شاه
سر به کیوان ز درچه رب البیت در وی جا گرفت
تا ز برج کعبه خورشید حقیقت جلوه کرد
چرخ چارم سوخت از حسرت دل از دنیا گرفت
کعبه شد تا با مقام لی مع اللهی قرین
از شرافت همسری تا بزم او ادنی گرفت
خاک بطحا زین عنایت آنچنان شد سر بلند
رونق عز و شرف از مسجد اقصی گرفت
کعبه شد تا مرکز طاوس گلزار ازل
تا ابد زاغ و زغن یکسر ره صحرا گرفت
خیر مقدم ای همایون طاله برج شرف
ملک هستی زیب و فر زان طلعت غرا گرفت
نغمهٔ دستان نباشد درخور این داستان
شور جبریل امین در عالم بالا گرفت
گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار:
لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار
گوهری شد از درون کعبه بیرون از صدف
کرد بیت الله را با آن شرف بیت الشرف
گوهری سنگینبها رخشان شد از بیت الحرم
کز ثریا تا ثری را کرد کمتر از خزف
کعبه شد از مقدم اوقاف عنقاء قدم
شاهبازان طریقت در کنارش صف به صف
سینۀ سینا مگر از هیبتش شد چاک چاک
یا شنید از رأفتش موسی ندای «لاتخف»
ز اشتیاقش یوسف صدیق در زندان غم
وز فراقش پیر کنعان نغمۀ ساز را أسف
خلعت خلت شد ارزانی بر اندام خلیل
کرد بنیاد حرم چون بهر آن نعم الخلف
کعبه را شد همسری با تربت خاک غری
مبدأ اندر کعبه بود و منتهی اندر نجف
آسمان زد کوس شاهی در محیط کن فکان
زهره، ساز نغمۀ تبریک زد بی چنگ و دف
هر دو گیتی را بشادی کرد فردوس برین
نغمۀ روح الامین، با یک جهان شوق و شعف
گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار:
لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار
آفتاب عالم لاهوت از برج قدم
کرد گیتی را چه صبح روشن از سر تا قدم
کعبه شد مشکات مصباح جمال لم یزل
بیت، رب البیت را گردید مجلای اتم
کوکب دری دری بگشود از فیض وجود
کز فروغش نیست جز نام دروغی از عدم
کلک قدرت در درون کعبه نقشی را نگاشت
پایهاش را برد برتر از سر لوح و قلم
کعبه گویی کنز محفی بود گوهرزای شد
زین شرافت تا ابد گردید در عالم علم
مکه شد ام القری از مقدم ام الکتاب
قبۀ عرش برین زد بوسه بر خاک حرم
شاه اقلیم «سلونی» تا قدم در کعبه زد
قبلۀ حاجات گشت و مستجار و ملتزم
از مروت داد عنوانی، صفا و مروه را
وز فتوت آبرویی یافت زمزم نیز هم
منطق تقریر میگوید: لقد کل اللسان
خامهٔ تحریر مینالد: لقد جف الغلم
گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار:
لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار
گلشن خلد برین شد عرصه بیت الحرام
تا خرامان گشت دروی تازه سر وی خوشخرام
نونهالی معتدل از بوستان «فاستقم»
شاخۀ طوبی بری از روضۀ دار السلام
قامتی در استقامت چون صراط مستقیم
سرو آزادی بقامت همچو میزانی تمام
قد و بالای دلآرایش به غایت دلستان
عالم از حسن نظامش در کمال انتظام
شمع بزم کبریایی گاه قد افراختن
نخلۀ طور تجلای الهی در کلام
نقطه بائیه بود و در تجلی شد الف
مصحف کونین را داد افتتاح و اختتام
تا قیامت وصف آن قامت نگنجد در بیان
لیک میدانم قیامت میکند از وی قیام
زان میان حاشا اگر آرم حدیثی در میان
سر خاص الخاص کی باشد روا در بزم عام؟
وصف آن بالا نباید کار هر بی پا و سر
من کجا و مدحت آن سرور والا مقام؟
گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار:
لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار
تا درخشان شد درون کعبه زان وجه حسن
ثم وجه الله روشن شد، برون شد شک و ظن
چون که بودش خلوت غیب الغیوبی جایگاه
دید بیت الله را نیکو مثالی در وطن
کعبه شد طور حقیقت سینۀ سینا شکافت
پور عمران کو که تا باز آیدش آواز «لن»؟
در محیط کعبه چندان موج زد دریای عشق
کز نهیبش گشت نه فلک فلک لشکرشکن
سر وحدت از جبینش آنچنان شد آشکار
کز در و دیوار بیت الله فراری شد و تن
نقش باطل چیست با آن صورت یزدان نما؟
با وجود اسم اعظم کی بماند اهرمن؟
تا علم زد بر فراز کعبه شاه ملک عشق
عالم توحید را یکباره روح آمد به تن
شهریار لافتیٰ تازد قدم در آن سرا
حسن ایام جوانی یافت این دهر (دیر) کهن
تیشه بر سر کوفت از ناقابلی فرهادوار
مفتقر، هرچند میگوید به شیرینی سخن
گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار:
لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار
کعبه تا نقطۀ بائیه را در بر گرفت
در جهان گوی سبق از چار دفتر بر گرفت
در محیط کعبه شد تا نقطۀ وحدت مدار
عالم ایجاد را آن نقطه سرتاسر گرفت
نامۀ هستی شد از طغرای نامش نامور
طلعتی زیبا از آن دیباچۀ دفتر گرفت
تا که زیر پای او را از دل و جان بوسه داد
آنچه را در وهم ناید کعبه بالاتر گرفت
از قدوم روح قدسی از شعف پرواز کرد
شاهباز سد ره را در زیر بال و پر گرفت
شد حرم دار الامان در رقص آمد آسمان
تا که شعری بوسه بر خاک ره مشعر گرفت
چشمۀ خاور فروغی دید از آن مه جبین
نارطور از شعلۀ نور جمالش در گرفت
عقل فعال از دبستان کمالش بهره یافت
چون خداوند سخن جا بر سر منبر گرفت
شهسواری آمد اندر عرصه میدان رزم
کز سرای عالم امکان سرو افسر گرفت
گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار:
لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار
کعبۀ کوی حقیقت قبلۀ اهل وصول
مستجار علوی و سفلی و ارواح عقول
نسخۀ اسماء و سر لوح حروف عالیات
مصدر افعال، اول صادر و اصل الاصول
آنکه بودش قاب و قوسین اولین قوس صعود
کعبهاش گاه تنزل آخرین قوس نزول
در رواق عزتش اشراقیان را راه نیست
در حریم خلوتش عقل است ممنوع از دخول
ریزهخوار خوان او میکال با حفظ ادب
حامل فرمان او جبریل با شرط قبول
قطرهای از قلزم جودش محیطی بیکران
عکس از نور جمالش آفتابی بی افول
حاکم ارمن و سمایی شبهه اندر رتق و فتق
واجب ممکن نمایی اتحاد و بی حلول
خاتم دور ولایت فاتح اقلیم عشق
هرکه این معنی نمیداند ظلوم است و جهول
دست هر ادراک کوتاه است از دامان او
پس چه گویم من؟ تعالی شانهٔ عما نقول
گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار:
لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار
شد سمند یکه تاز طبع را زانو دو تا
چون قدم زد در مدیح شهسوار لافتیٰ
خامهٔ مشکین من چون مینگارد این رقم
خون خورد از رشک و حسرت نافۀ مشک ختا
گر بگیرم باج از تاج کیان نبود عجب
چون سرایم نغمهای از تاجدار هل أتیٰ
ای سروش غیب پیغامی ز کوی یار من
جان به لب آمد ز حسرت همتی حتی متیٰ؟!
عمر بگذشت و ندیدم روی خوبی ای دریغ
زندگانی رفت بر بادا فنا واحسراتا
روز من از شب سیه تر کو جهان افروز من؟
صبحم از شام غریبان تیرهتر و اغربتا
در حضیض جهل افتادم ز اوج معرفت
در میان شهر دانش در کنار روستا
عشق گفتا دست زن در دامن شیر خدا
تا رهایی از نهنگ طبع چون پور متی
آنکه در اقلیم وحدت فرد ربی مانند بود
وانکه اندر عرصۀ میدان نبودش هیچ تا
گوش جان بگشا و بشنو از امین کردگار:
لافتیٰ إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار