مطلع نگاهم شد باز کرده آغوشی
آفتاب رخساری صبحدم بناگوشی
زلف کرده خالش را طفل بسته زنّاری
سرمه کرده چشمش را کافر سیهپوشی
چون فتیله عنبر پای تا به سر عطری
شبکلاه زرّینی جامه صندلی پوشی
از نگه گل بادام بر کنار گل ریزی
یاسمن سرانگشتی نسترن بر و دوشی
طرفه چشم و رخساری در حجاب از او دیدم
ترکش از نگه بندی وز عرق زره پوشی
شوخ کافر آیینی دشمن دل و دینی
دیر مدّعا فهمی زود کن فراموشی
در جواب مکتوبم خطّ عارش دارد
همچو نامه معشوق گفتگوی خاموشی
همپیالهام امشب با بتی که میباشد
بیبهانه در جنگی می نخورده مدهوشی
تا نگاه او قصاب تازه کرد جانم را
چون خم شراب امشب میزند دلم جوشی