قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

ای نگه با نظرت هم می و هم میخانه

گردش چشم تو هم ساقی و هم پیمانه

هم مسلمان ز تو حاجت طلبد هم کافر

طاق ابروی تو هم مسجد و هم بتخانه

نرگست با همه در آشتی و هم در جنگ

نگهت با همه هم محرم و هم بیگانه

لب شیرین تو هم قوت بود هم یاقوت

خال گیرای تو هم دام بودم هم دانه

گاه با وصل به سر می‌برد و گه با هجر

گاه آباد بود دل ز تو گه ویرانه

تو گهی شمعی و گه گل چه عجب باشد اگر

که دهد دل به تو هم بلبل و هم پروانه

گفت قصاب تو دیوانه شدی یا عاشق

ای به قربان تو هم عاشق و هم دیوانه