منم در عاشقی همطالع پروانه افتاده
ز رخسار تو صد جا آتشم در خانه افتاده
به هرجا میروم شوق غمت سنگ جفا بر کف
چو طفل شوخ دنبال من دیوانه افتاده
در این کنج جدایی هرگزم ناید کسی بر سر
گذار سیل اشگم گه بر این ویرانه افتاده
عجب نبود شود گر توتیا از گردش دوران
دلم در زیر این نه آسیا چون دانه افتاده
نسیم امروز دیگر خاطر آشفتهای دارد
مگر زلف دلآرایش به دست شانه افتاده
ز من احوال خال و گردش چشمش چه میپرسی
سیه مستی است بیخود بر در میخانه افتاده
نمیدانم چه می در جام دارد چشم او قصاب
که آتش بر دلم زین گردش پیمانه افتاده