شوی هرجا دچار چشمش اظهار محبت کن
در این میخانه چون وارد شوی می نوش و عشرت کن
به هر حالت که باشد دستگیری کن ضعیفان را
رسی بر مشهد پروانه گر روزی زیارت کن
درآ غافل به تن هرگه که بینی رفتهام از خود
به جز مهر تو هر چیزی که در دل بود غارت کن
ز جوش کشتگان تیغ ناز خویش عالم را
ز جا برخیز و بنما جلوهای برپا قیامت کن
ز هجرت مردم و یکره مرا بر سر نمیآیی
به قربان سرت گردم بیا و ترک عادت کن
به تعمیر وجودم آب ده شمشیر ابرو را
چه شد عمری است ویران کردهای یکدم عمارت کن
نمیگویم برونآ، یا بمان بی اختیار من
برو ای جان و جانان آنچه فرماید اطاعت کن
لباس زندگی را نیست آسایش اگر خواهی
روی چون در کفن تا میتوانی خواب راحت کن
حضور قلب بتوان یافت قصاب از قناعتها
تو را چون کرد بسمل باش تسلیم و قناعت کن