به چشم کم مبین بر آن من در خستهجانی هم
فلک را میتوانم زد به هم در ناتوانی هم
به من بی آنکه گردد همنشین برگشته مژگانش
به این دیر آشنایی مینماید سرگرانی هم
تلاش وصل اگر افکنده باشد بر پر عنقا
دلی خوش میتوان کرد از نشان بینشانی هم
جواب نامهام را ای خداناترس با قاصد
نمیگویی گر از دل، میتوان گفتن زبانی هم
شدم رنجور و خونین دل ندانم عاقبت با من
چه خواهد کرد اشک سرخ و رنگ زعفرانی هم
شدم قصاب چون تسلیم پیش یار دانستم
که میبوده است خواب راحتی در زندگانی هم