قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

همان به دیده غباری که داشتم دارم

به خاک پای تو کاری که داشتم دارم

همان چو گرد در این وادی تمام‌خطر

قفای شاهسواری که داشتم دارم

۳

چو سیل، سینه پرافعان و چهره خاک‌آلود

به کوه و دشت گذاری که داشتم دارم

چهار فصل گذشت از دل و همان از داغ

گل همیشه‌بهاری که داشتم دارم

خراب شد تن من همچو نقطه پرگار

به گرد خویش حصاری که داشتم دارم

۶

شدم محیط و لب از آب تر نمی‌سازم

همان چو دجله کناری که داشتم دارم

ز خواندن دل و جان می‌دهم دوسر تاوان

به خصم راه قماری که داشتم دارم

دلی ز خون جگر چون پیاله لبریز

همان به دست نگاری که داشتم دارم

۹

ز خال و ابروی او دست ‌برنمی‌دارم

نظر به مهره و ماری که داشتم دارم

به سعی راست نشد کار دل مرا قصاب

ز خون دیده مداری که داشتم دارم