همان به دیده غباری که داشتم دارم
به خاک پای تو کاری که داشتم دارم
همان چو گرد در این وادی تمامخطر
قفای شاهسواری که داشتم دارم
۳
چو سیل، سینه پرافعان و چهره خاکآلود
به کوه و دشت گذاری که داشتم دارم
چهار فصل گذشت از دل و همان از داغ
گل همیشهبهاری که داشتم دارم
خراب شد تن من همچو نقطه پرگار
به گرد خویش حصاری که داشتم دارم
۶
شدم محیط و لب از آب تر نمیسازم
همان چو دجله کناری که داشتم دارم
ز خواندن دل و جان میدهم دوسر تاوان
به خصم راه قماری که داشتم دارم
دلی ز خون جگر چون پیاله لبریز
همان به دست نگاری که داشتم دارم
۹
ز خال و ابروی او دست برنمیدارم
نظر به مهره و ماری که داشتم دارم
به سعی راست نشد کار دل مرا قصاب
ز خون دیده مداری که داشتم دارم