گر نخواهی سازدت در بزم بیمقدار حرف
تا توان خاموش گردیدن مزن بسیار حرف
حرف بیجا گر دعا باشد چو سنگ تفرقه است
گل بهدر زد بسکه بلبل زد در این گلزار حرف
حرف حق خوب است اما صرفه در گفتار نیست
کرد آخر در جهان منصور را بر دار حرف
بهر دفع خرج دلها را مرنجان چون برات
تا توان بر خویشتن پیچید چون طومار حرف
رفت سر برباد از بسیار گفتن خامه را
رحم اگر بر خویشتن داری مزن بسیار حرف
تا شوی ایمن ز جور کوهکن هموار باش
از زبان تیشه کس نشنید ناهموار حرف
گر بگویم حرف دل میرنجد از من چشم یار
کی توان گفتن به پیش مردم بیمار حرف
گر همه قند مکرر بود حرفت خوب نیست
پر مکن قصاب نزد اهل دل تکرار حرف