قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

رویت از آیینه ای دلدار می‌گیرم سراغ

یار را در خانه اغیار می‌گیرم سراغ

خال را می‌جویم از دنباله ابروی دوست

نیست عیبم مهره را از مار می‌گیرم سراغ

شرح غم می‌پرسم از کاکل، ز زلف آشفتگی

شغل خویش از محرمان یار می‌گیرم سراغ

زخم دل را بخیه گیرا نیست تا بر خون نشست

تاری از آن موی عنبربار می‌گیرم سراغ

در میان عشق‌بازان من شدم باریک‌بین

بس‌که از آن طره طرار می گیرم سراغ

پیش پای یار برمی‌خیزم از جا چون غبار

بوی دلبر زان سبک رفتار می‌گیرم سراغ

هم ز گل می‌پرسم احوال تو هم از عندلیب

کم تو را می‌بینم و بسیار می‌گیرم سراغ

در زبانم نیست حرفی غیر حرف یار من

بس‌که قصاب از در و دیوار می‌گیرم سراغ