قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

عشق آمد و مرا ز الم می‌کند خلاص

شوق غم توام ز ستم می‌کند خلاص

شور جنونت ار برسد یک‌ جهت مرا

از ورطه وجود و عدم می‌کند خلاص

یاری کند اگر مژه در راه کوی دوست

ما را ز دست نقش قدم می‌کند خلاص

یک جلوه تو ای مه من بت‌پرست را

یک‌بارگی ز قید صنم می‌کند خلاص

وصلت دچار گر شود ای دل‌ربا مرا

از جستجوی دیر و حرم می‌کند خلاص

ما را دل از نظاره گل‌های داغ تو

از آرزوی باغ ارم می‌کند خلاص

قصاب اگر نقاب گشاید ز رخ نگار

دست مرا ز دامن غم می‌کند خلاص