قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

عشق داد از درد او هر لحظه پیغام دگر

عمر گر باقی ست می‌گیریم سرانجام دگر

تا سر زلف تو پرچین است ای صیاد دل

حاش لله گر بگیرم حلقه دام دگر

ای انیس جاودان من زبانم لال باد

غیر نامت گر برانم بر زبان نام دگر

چون توام دادی در اول ساقیا جامی چنان

آرزو دارم که گیرم از کفت جام دگر

صبح روشن گشت و ما را مطلبی حاصل نشد

با غمت امروز می‌سازیم تا شام دگر

روزها بگذشت بر قصاب و درددل نکرد

می‌گذارم شکوه آن را به ایام دگر