قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

چون شامِ قدر بر همه مستور می‌شود

زین روی پای تا به سرش نور می‌شود

می‌خواستم رهی به تو نزدیکتر به خود

تا می‌روم ز خویش رهم دور می‌شود

مرهم بنه ز نیش که جای خدنگ او

زخمی است کز معالجه ناسور می‌شود

گر چینی دلم ز خدنگ نگاه تو

گردد چو خاک، کاسه فغفور می‌شود

مظلوم بعد مردن ظالم رسد به فیض

ماری چو مرد روزی صد مور می‌شود

قصاب دید چون خم ابروی یار گفت

رزقش حواله از دم ساطور می‌شود