مگر تیر جفای یار پر در بسترم دارد
که امشب خواب راحت راه بر چشم ترم دارد
محبت اینقدر دارد به قتلم کز پس مردن
به جای خشت تیغش دست در زیر سرم دارد
مرا سوزاند و دست از دامن من دل برنمیدارد
هنوز آن برق جولان کار با خاکسترم دارد
مراد دل بود پیمانهای از گردش چشمش
وگرنه اینقدر خونی که خواهد ساغرم دارد
به قربان تو، بیکس نیستم در کنج تنهایی
همان تیغ تو گاهی راه پایی بر سرم دارد
چو خار آشیان آن رشک طاووس از ره شوخی
گهی در زیر پا گاهی به زیر شهپرم دارد
مرا چون سوختی بوی عبیر از کلبهام بشنو
همان خال تو دود عنبرین در مجمرم دارد
چو باقی دار دیوانم به دور خطّ او قصاب
که حسن کافرستانش حساب دفترم دارد