قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

روز نوروز علاج شب هجران نکند

رفع غم، بستگیِ چاک گریبان نکند

عشق سیلاب عظیمی است مشو غافل از او

خانه‌ای نیست که سیل آید و ویران نکند

عاشق یک جهت آن است که روزی صدبار

میرد از درد و نگاهی سوی درمان نکند

بنده پادشهی باش که بر درگه او

نیست موری که بزرگی چو سلیمان نکند

روز اول به سر زلف تو دادم دل را

تا کسی منعم از این حال پریشان نکند

قصد من کن ز نگاهی که مرا تیغ دگر

در جگر کار چو آن خنجر مژگان نکند

هیچ‌جا بر سر راهش نرسیدی قصاب

که تو را از نگهی بی‌سروسامان نکند