قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

همرهان بر سینه بی دلدار سنگ ما عبث

می‌کند آه و فغان بسیار زنگ ما عبث

ما حریف حیله‌بازی‌های گردون نیستیم

هست با این خصم بی زنهار جنگ ما عبث

دهر دارد در این هر سنگ دزدی در کمین

شد در این منزلگه خونخوار لنگ ما عبث

چون گلم بار تعلق بر قفا افکنده است

مانده بی روی تو بر رخسار رنگ ما عبث

نیست یک کف از زمین دهر بی پست و بلند

می‌دود زین راه ناهموار خنگ ما عبث

ما به ابروی بتی قصاب دل را داده‌ایم

بسته بر این تیغ جوهردار زنگ ما عبث