روی بر آیینه ز آن رخسار میگویم حدیث
همچو طوطی از زبان یار میگویم حدیث
من سواد دیده از خط تو روشن کردهام
نیست از من دور اگر بسیار میگویم حدیث
چشم جادو، غمزه ترسا، خال هندو، رخ فرنگ
در میان خطّه کفار میگویم حدیث
نیستم بلبل که گوید در شکفتن وصف گل
چون عقاب از خنده سوفار میگویم حدیث
شرح زلفش را کسی دیگر نمیداند چو من
موبهمو زین رشته زنّار میگویم حدیث
نیستم زاهد که در مسجد زنم حرف ریا
مستم و در خانه خمّار میگویم حدیث
عاشق دیوانه را با مسجد و منبر چهکار
در میان کوچه و بازار میگویم حدیث
بر محبان علی قصاب آتش شد حرام
از زبان احمد مختار میگویم حدیث