باد رنجور آن تنی کز درد او بیمار نیست
خاک بر چشمی که با یاد رخش بیدار نیست
بینصیب آن دل که زخم از تیر مژگانی نخورد
وای بر مرگی که خود از حسرت دیدار نیست
تا نگردم کشته در کوی تو با چند آرزو
بر نمیگردم دگر اینبار چون هر بار نیست
پا ز فرمان قضا بیرون نهادن مشکل است
هیچکس را ره برون زین حلقه پرگار نیست
نغمهسنجان حقیقت مست حیرت خفتهاند
در بساط عشق گویا هیچکس هشیار نیست
گر گریزان نیستم از سنگ طبع ناکسان
در جهان قصاب ما را شیشهای در بار نیست