جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۶۷

بزن تیغ و مکن تندی و تیزی

حلالت باد اگر خونم بریزی

چرا چون دور بر من می کنی جور

چرا چون بخت با من می ستیزی

چه شد کز مهربان خود ملولی

چه شد کز عاشق خود می گریزی

فکندی شور در ما تا کی آخر

شکر شیرینی و بازار تیزی

نسیم دوستی یابد دماغت

پس از صد سال اگر خاکم ببیزی

جلال ار یار دارد قصد جانت

چه یاری کز سر جان برنخیزی