آن سرو گل اندام که در زیر قبا رفت
باماش عتابی ست ندانم چه خطا رفت
آه از من بیدل که دل سوخته من
عمری ست که گم گشت و ندانم که کجا رفت
بر باد شد آن جان هوایی که مرا بود
از باد هوا آمد و بر باد هوا رفت
آورد سلامی و ز ما برد پیامی
شامی که شمال آمد و صبحی که صبا رفت
هر تیر که در جعبه ما بود فکندیم
لیکن چه توان کرد که مجموع خطا رفت
ای شمع! بیا تا من و تو زار بگرییم
کز آتش دل دوش چه ها بر سر ما رفت
دیروز طبیبم چو به بالین من آمد
بگریست که این سوخته کارش ز دوا رفت
خون جگر سوخته و آه دل سردم
این تا به سمک بر شد و آن تا به سما رفت
دل در شکن حلقه زلف تو وطن ساخت
بیچاره ندانست که در دام بلا رفت
از جور رقیبان ز درت دور نگردم
تا خلق نگویند که از دست جفا رفت
آنان که حدیث از لب شیرین نشنیدند
فرهاد چه دانند که بر کوه چرا رفت
جان دارم و از باد نسیم تو خریدم
جان گرچه شد از دست ولیکن به بها رفت
تنها نه جلال از غم سودای تو سر باخت
بس سر، که ز سودای تو بر خاک فنا رفت