اما چون در دهور طِوال و مرور ایّام لطف مزاج زیادت شد و نوبت بفرجهای رسید که میان عناصر و افلاک بود، انسان در وجود آمد.
هرچه در عالم جماد و نبات و حیوان بود با خویشتن آورد و قبول معقولات بر آن زیادت کرد و بعقل بر همه حیوانات پادشاه شد و جمله را در تحت تصرّف خود آورد از عالم جماد جواهر و زر و سیم زینت خویش کرد و از آهن و روی و مس و سرب و ارزیز اوانی و عوامل خویش ساخت و از عالم نبات خوردنی و پوشیدنی و گستردنی ساخت و از عالم حیوان مَرکَب و حمّال کرد و از هرسه عالم داروها برگزید و خود را بدان معالجت کرد.
این همه تفوّق او را بهچه رسید؟ بدانکه معقولات را بشناخت و بتوسّط معقولات خدای را بشناخت و خدای را بهچه شناخت؟ بدانکه خود را بشناخت:
من عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ
پس این عالم به سه قِسم آمد:
یک قسم آن است که نزدیک است به عالم حیوان چون بیابانیان و کوهیان که خود همّت ایشان بیش از آن نرسد که تدبیر معاش کنند به جذب منفعت و دفع مَضَرَّت.
باز یک قسم اهل بلاد و مدائن اند که ایشان را تمدّن و تعاون و استنباط حِرَف و صِناعات بود و علوم ایشان مقصور بود بر نظام این شرکتی که هست میان ایشان تا انواع باقی ماند.
باز یک قسم آنند که ازین همه فراغتی دارند لیلاً و نهاراً سِرّاً و جهاراً کار ایشان آن باشد که ما که ایم و از چه در وجود آمده ایم و پدید آرندهٔ ما کیست یعنی که از حقائق اشیاء بحث کنند و در آمدن خویش تأمل و از رفتن تفکر که چگونه آمدیم و کجا خواهیم رفتن.
و باز این قسم دو نوع اند:
یکی نوع آنند که به استاد و تلقّف و تکلّف و خواندن و نبشتن به کُنه این مأمول رسند و این نوع را حُکَما خوانند.
و باز نوعی آنند که بیاستاد و نبشتن به منتهای این فکرت برسند و این نوع را انبیا خوانند.
و خاصیّت نبی سه چیز است:
یکی آنکه علوم داند ناآموخته و دوم آنکه از دی و فردا خبر دهد نه از طریق مثال و قیاس و سوم آنکه نفس او را چندان قوّت بود که از هر جسم که خواهد صورت ببرد و صورت دیگر آرد.
این نتواند الّا آنکه او را با عالم ملائکه مشابهتی بود. پس در عالم انسان هیچ ورای او نبود و فرمان او به مصالح عالم نافذ بود که هر چه ایشان دارند او دارد و زیادتی دارد که ایشان ندارند یعنی پیوستن به عالمِ ملائکه و آن زیادتی را بهمُجمَل نبوّت خوانند و بهتفصیل چنانکه شرح کردیم و تا این انسان زنده بود مصالح دو عالم به امّت همینماید بفرمان باری عزّ اسمه
و به واسطهٔ ملائکه و چون به انحلال طبیعت روی بدان عالم آرد از اشارات باری عزّ اسمه و از عبارات خویش دستوری بگذارد قائم مقام خویش [و ویرا] نائبی باید هر آینه تا شرع و سنت او بر پای دارد و این کس باید که افضل آن جمع و اکمل آن وقت بود تا این شریعت را احیا کند و این سنّت را امضا نماید و او را امام خوانند.
و این امام به آفاق مشرق و مغرب و شمال و جنوب نتواند رسید تا اثر حفظ او به قاصی و دانی رسد و امر و نهی او به عاقل و جاهل، لابد او را نائبان بایند که به اطراف عالم این نوبت همی دارند و از ایشان هر یکی را این قوّت نباشد که این جمله به عُنف تقریر کند.
لابد سائسی باید و قاهرى لازم آید، آن سائس و قاهر را ملک خوانند اعنی پادشاه و این نیابت را پادشاهی.
پس پادشاه نائبِ امام است و امام نائبِ پیغامبر و پیغامبر نائبِ خدای عزّ و جلّ و خوش گفته در این معنی فردوسی:
چنان دان که شاهی و پیغمبری
دو گوهر بود در یک انگشتری
و خود سیّد وُلدِ آدم می فرماید:
الدین و الملک توامان دین و ملک دو برادر همزادند که در شکل و معنی از یکدیگر هیچ زیادت و نقصان ندارند.
پس بحکم این قضیّت بعد از پیغامبری هیچ حملی گرانتر از پادشاهی و هیچ عملی قویتر از ملک نیست.
پس نزدیکان او کسانی بایند که حلّ و عقد عالم و صلاح و فساد بندگان خدای به مشورت و رای و تدبیر ایشان باز بسته بود و باید که هر یکی از ایشان افضل و اکمل وقت باشند.
اما دبیر و شاعر و منجّم و طبیب از خواص پادشاهند و از ایشان چارهای نیست قوام مُلک به دبیر است و بقاء اسم جاودانی به شاعر و نظام امور به منجّم و صحّت بدن به طبیب.
و این چهار عمل شاق و علم شریف از فروع علم حکمت است دبیری و شاعری از فروع علم منطق است و منجمی از فروع علم ریاضی و طبیبی از فروع علم طبیعی.
پس این کتاب مشتمل است بر چهار مقالت:
اول، در ماهیّت علم دبیری و کیفیت دبیر بلیغ کامل
دوم، در ماهیّت علم شعر و صلاحیت شاعر
سوم ، در ماهیّت علم نجوم و غزارت منجّم در آن علم
چهارم ، در ماهیّت علم طب و هدایت طبیب و کیفیّت او
پس در سر هر مقالتی از حکمت آنچه بدین کتاب لائق بود آورده شد و بعد از آن ده حکایت طُرفه از نوادر آن باب و از بدائع آن مقالت که آن طبقه را افتاده باشد آورده آمد تا پادشاه را روشن شود و معلوم گردد که دبیری نه خرد کاریست و شاعری نه اندک شغلى و نجوم علمی ضروری است و طب صنعتى ناگزیر و پادشاه خردمند را چاره نیست از این چهار شخص دبیر و شاعر و منجم و طبیب.