عمر در صبر شد و وعدۀ دیدار همان
سوخت دل در غم و با داغ گرفتار همان
کار من نیست بجز عشق بتان ورزیدن
شدم اندر سر این کار و مرا کار همان
جز خیالت نبود مونس و غمخوار دلم
نیست غم چون بودم مونس غمخوار همان
گل به زیر قدم هر خس و خار شب و روز
بلبل دل شده در حسرت او زار همان
یار فارغ دل و آسوده آن پسته ناز
شاهدی واله و با دیده بیدار همان