شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

آن جان من و روان مردم

خون کرد روان ز جان مردم

چشم سیهش ز عین مستی

شد فتنه خاندان مردم

ذکر لب لعل شکرینش

شیرین شده بر زبان مردم

پیوسته خیال خال خطش

در دیده خون فشان مردم

ای شاهدی ار تو چشم داری

در دیده بجو نشان مردم