با نی شکر بگو که ننازد به قند خویش
گر بایدش لب تو بر آید ز بند خویش
ما را به درد ما بگذار ای طبیب درد
خوش خاطریم ما ز دل دردمند خویش
زاهد تو راست سایه طوبی و باغ خلد
ما و کنار آبی و سرو بلند خویش
دل را خلاص نیست ز زنجیر زلف تو
آه ار کنی به گردن جان هم کمند خویش
شد خاک راه تو سر پر شوق شاهدی
گه گه بتاز بر سر خاکش سمند خویش