گرچه دل ز آتش هجران تو داغی دارد
باز حال رخت از لاله فراغی دارد
همه شب شمع رخت روشنی دیده ماست
ای خوش آن کس که چنین چشم و چراغی دارد
ما و کوی تو و صوفی و بهشت و رضوان
هر کسی در خور خود میل به باغی دارد
پای در گل بودش یا بودش جان در تن
هر که چون لاله ز سودای تو داغی دارد
شاهدی چون به سخن بلبل باغ ارم است
کی کند گوش به فریاد که زاغی دارد