شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

امشب دلم به فکر دهان تو تنگ بود

وز صبح با خیال خودم تیر جنگ بود

از ناله‌ام نوا به دل عاشقان رسید

قانون عشق چون دل ما را به چنگ بود

بر جان و دل چو لشکر حسن تو تاختند

اول کسی که بر دل ما زد خدنگ بود

از سوز نغمه رشتهٔ جان مرا بسوخت

پیر سخن که ورا نام جنگ بود

در حیرتم که جام ز جاجی به جرعه ای

در هم شکست توبه ما کو چو سنگ بود

شد شاهدی ز خون جگر سرخ روئیی

عاشق همیشه از جگر خود به رنگ بود