شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

آنکو دل خود به خار ننهاد

گل گل شد و در کنار ننهاد

اشکی که به خاک ره نیامیخت

سر در قدم نگار ننهاد

عقلی که به زیر بار نفس است

از کار نماند بار ننهاد

از کار جهان چو دل بپرداخت

پا در ره کار بار ننهاد

قسام ازل چو کرد قسمت

اندر دل ما قرار ننهاد

تا شاهدی از غم تو برشد

دل بر غم روزگار ننهاد