ای خاک درت سجدهگه جمله جبینها
زنار دو گیسوی تو سرفتنه دینها
عشاق تو را طاقت جور و ستمت نیست
گشتند همه خاک درت بگذر از اینها
با عاشق خود جور و جفا کمتر از این کن
زیرا که ز خوبان نبود خوب چنینها
بر تربت عشاق گذر کن که برآیند
جانها به تماشای تو از زیر زمینها
فریاد ز ترکان دو چشمت که دمادم
بر خلق کشانید ز هر گوشه کمینها
گفتی کشمت شاهدی یا با غم و یا درد
خود نیست مرا هیچ شک و شبهه درینها