بدان ای پسر که اگر اسفهسالار باشی با لشکر و رعیت محسن باش، هم از جانب خویش نکویی کن و هم از جانب خداوند خویش و از بهر رعیت نیکویی خواه و همیشه با هیبت باش و طریق لشکر شناختن و مصاف کشیدن سره بدان، روزی که مصافی افتد بر میمنه و میسره سالاران را جنگ آموز و در جنگ مردان آزموده و جهان دیده فرست و شجاعترین سالاری را با نیکترین قومی در جناح لشکر بایستان، که پشت لشکر آن قوم باشند که در جناح باشند؛ اگر چه ضعیف خصمی باشد او را به ضعیفی منگر و دربار آن ضعیف همچنان احتیاط کن که در باب قوی کنی و در حرب دلیر مباش، که از دلیری لشکر را بر باد دهی و نیز چندان بددل مباش، که از بددلی خویش لشکر را منهزم گردانی و از جاسوس فرستادن تقصیر مکن و روز مصاف چون چشم بر لشکر خصم افکنی هر دو گروه روی به روی یک دیگر نهند خندهناک باش و با لشکر خویش همیگوی که: که باشند و چه اصل دارند ایشان؟ همین ساعت دمار ازیشان بر آریم و به یکبار لشکر پیش مبر و علامت علامت و فوج فوج سوار همیفرست، یکیک سالار را و یکیک سرهنگ را نام زد همیکن که: یا فلان تو برو با قوم خویش و کسی را که حملهٔ امیر را بشاید پیش خویش میدار و هر که جنگ نیک کند و کسی را بیفکند یا مجروح کند، یا سواری بگیرد، یا اسبی بیارد، یا سری بیآرد و خدمتی پسندیده کند او را به اضعاف آن خدمت مراعات کن، از خلعت و زیادت معاش و در آن وقت در مال تصرف مکن و دونهمت مباش، تا غرض تو به حاصل شود؛ چون این بوینند همه لشکر را آرزوی جنگ خیزد و هیچ کس در جنگ مقصر نباشد و فتحی به مراد برآید؛ اگر مقصود تو برین جمله حاصل شود فبها و نعمه و تو شتابزدگی مکن و بر جای خویش باش و هیچ کوشش مکن، که چون جنگ با سفهسالار افتاد کار تنگ درآمده باشد؛ پس اگر جنگ با تو افتد صعب کوش و هزیمت در دل مگیر و مرگ را بکوش، که هر که مرگ اندر دل کرد از جای خویش نتوان گسست {و نگر تا از آن اسفهسالاران نباشی که عسجدی گوید، اندر فتح خوارزم سلطان محمود، بیت:
سفهسالار لشکرشان یکی لشکر شکن کآخر
شکسته شد ازو لشکر ولیکن لشکر ایشان}
و چون ظفر یافتی از پس هزیمتی بسیار مرو، که در رجعت بسیار خطاها افتد و نتوان دانست که حال چون باشد و امیر بزرگ رحمه الله هرگز پس هزیمتی نرفتی و کس را نگذاشتی رفتن، از بهر آنک طریق جنگ کس به ازو ندانستی و سلطان محمود نیز آن طریق داشتی و گفتی که: مردم منهزم چون درماند جانی را بزند و بایستد و چون رجعت کرد با وی نباید کوشید، تا خطایی نیفتد و چون به جنگ روی ناچاره به چشم سر راه درون رفتن میبینی همچنان در باطن به چشم دل و سر راه بیرون رفتن میباید دید، مگر همچنان باشد که تو خواهی و دیگر این یک سخن فراموش مکن، اگر چه جای دیگر گفتهام باز تکرار میکنم: به وقتی که مصاف افتد اگر چه جای تو تنگ باشد به مثل پس از تو به یک گام جای فراخ باشد زینهار که از گام باز پس نروی که اگر یک بَدَست باز پس روی در حال ترا هزیمت کنند؛ همیشه جهد آن کن که از جای خویش پیشتر روی و هرگز گامی باز پس مرو و چنان باید که در همه وقت لشکر تو به جان سر تو سوگند خورند و تو با لشکر خود سخی باش، پس اگر خلعت و صلت توفیری از پیش نتوان کردن به نان و نبیذ و سخن خوش تقصیر مکن، یک لقمه نان و یک قدح نبیذ بی لشکر خویش مخور، که آنچ نان کند زر و سیم و خلعت نکند و لشکر خویش را همیشه دل خوش دار، اگر خواهی تا جان از تو دریغ ندارند نانپاره ازیشان دریغ مدار؛ اگر چه همه کارها به تقدیر ایزد جل جلاله باز بسته است تو آنچ شرط تدبیر است همیکن بر طریق صواب، که آنچه تقدیر است خود میباشد. پس اگر خدای تعالی بر تو رحمت کند و ترا به پادشاهی رساند شرط پادشاهی نگاه دار و بر سیرت حمیده باش و عالیهمت باش و سرکش.