وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

بعد از این خدمت آن سرو روان خواهم کرد

خدمتش از دل و جان در دو جهان خواهم کرد

پای بر تخت جم و افسر کی خواهم زد

سر فدا در قدم پیر مغان خواهم کرد

گرد هر گوشه ویرانه به جان خواهم گشت

کنج دل مخزن هر گنج نهان خواهم کرد

بی رخ دوست دگر خون جگر خواهم خورد

دیده را ساغر و پیمانه آن خواهم کرد

سال‌ها در ره عشق تو قدم خواهم زد

عمرها نام تو را ورد زبان خواهم کرد

مهر روی تو همه جای به دل خواهم داد

غم عشق تو دگر مونس جان خواهم کرد

وحدتا گفت تو را از بر خود خواهم راند

گفتمش خون دل از دیده روان خواهم کرد